انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

انسان وتضادهایش

نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود...

ما می ایستیم

ما می ایستیم و تسلیم هوچیگری ها نمی شویم؛
بله، ما مسلمانیم و جهان بینی اسلامی داریم؛
به این افتخار میکنیم و ثابت میکنیم که راه نجات بشر این است.

نیایشهای زیبایی از خانم فریناز

نیایشهای زیبایی رو یکی از خواننده گان تو قسمت نظرات گذاشته بودن. حیفم اومد تو مطالب اصلی نیاد!

***

خدای مهربانم همیشه در عجبم!!!
تو کجا و ما کجا؟!!!
گاه آنقدر بزرگ میشوی که نه چشم ها یارای دیدنت است و نه گوش ها توان شنیدنت را دارند...
و گاه آنقدر کوچک میشوی و می آیی مینشینی در قلب کوچک و ساعت ها با من میمانی....

این تنهایی دو نفره را دوست دارم ولی من توان جبرانش را ندارم...خود که میدانی....


بار الها بگذار برای من شفاف تر از آینه ها باشی و زلال تر از چشمه ی کوثر....
ایمانم را از من نگیر که تمام دارایی ام ایمان قلبی ام به توست بارالها!


خداوندا میخواهم چنان این جا زندگی کنم که تو خود مرا ببری پیش خودت....میخواهم ذره ای از تو را بیاورم اینجا....ما که اجازه نیافته ایم هنوز که به خدمتت رسیم


و اما عشق...


تیشه و کلنگم را برداشته ام...


تو فقط بگو کدام کوه!


اینجا فقط بچه ها برف را می فهمند!!

اصفهان هم برف آمد! آیا خبری از این زیباتر هم هست؟!!

برای ما که به کم قانعیم، برف بدک نبود. آن هم برای ما که زندگی در خطه کویر را تجربه کرده ایم. اینجا فقط بچه ها برف را می شناسند و دیگر هیچ!! برای آدم بزرگهای کوچه بازار که برف همان قصه هوای سرد است و سرما و یخبندان!! البته همه خوشحال شده اند؛ اما کاش میدیدین دختربچه هارو که آنچنان در میان برف می دویدند که انگار هیچ چیز دیگه ای تو دنیا براشون مهم نیست! صدای خنده هاشون زیبایی برف رو صدچندان می کرد.


آری، اینجا فقط بچه ها برف را می فهمند!!


پ .ن : امروز برنامه ی قدم زدن عظمایی!! رو برای خودم تدارک دیده ام. می خوام برم اون قدر قدم بزنم*، اون قدر قدم بزنم، اون قدر قدم بزنم ... تا دلم از خفه گی درآد!!!


توضیح نوشت: اون قدر قدم بزنم یعنی: اون قدر که پام درد بگیره؛ من فقط وقتی قدم زدن بهم حال میده که پام دیگه نای راه رفتن نداشته باشه!!!


توضیح نوشت 2 : مسیر مناسب برای قدم زدن از خاجو تا ناژوون و در مسیر زاینده رود می باشد!!



پروردگارا!! ما قدر نعمتهای تو را نمی دانیم!!


بارون رو دوست دارم هنوز...

دیشب برای اولین بار بارون اومد!!

و من متوجه ریزش بارون نشدم!!

خیلی بد شد!!


ساده بنظر میرسه، اما واقعا حیف شد. حیف شد که ایستادن در زیر بارون رو از دست دادم! حیف شد که رحمت خداوندی رو حس نکردم!


نمی دونم تا حالا شده براتون که بخواین دستاتونو باز کنین و دلتون بخواد آغوشتون اینقدر جا داشته باشه که همه ی منظره پیش روتون رو در آغوش بکشین! من خیلی وقتا این حس رو دارم!!


آخ که چه حسی داره تو بارون قدم زدن!!


بارون رو دوست دارم هنوز

چون تو را یادم میاره...




با خوندن اینا احتمالا یاد یه آدم عاشق افتادین؛ باید بگم که من عاشق نیستم،اما عشق رو دوست دارم!



الهی! اگر از دنیا نصیبی است

الهی اگر از دنیا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عقبی مرا ذخیره یی است به مومنان دادم ـ در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبی مرا دیدار تو بس. دنیا و عقبی دو متاعند بهایی و دید نقدیست عطائی ـ الهی گل بهشت در چشم عارفان خار است و جوینده تو را با بهشت چه کار است؟ الهی اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.
الهی بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی به زندان برون نه کار کریمان است.
الهی اگر به دوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی بی جمال تو خریدار نیستم. مطلوب ما بر آر که جز وصال تو طلبکار نیستم. الهی!
من به حور و قصور ننازم،اگر نفسی باتو پردازم،از آن هزار بهشت سازم. "

و در پایان:
کریما مشتاق تو بی تو زندگانی چون گذرد؟ آرزومند بتو از دست دوستی تو یک کنار خون دارد ـ بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم؟ چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم؟

خواجه عبداله انصاری

روحی آرام، یعنی خوشبختی

ایمان، پستی و بلندی دارد...

یک روز در اوج در آسمانها سیر می کنیم و یک روز در پستی شهوت و حیوانیت. وقتی که با خویشتن خویش تنها می شویم، می توانیم به اوج برسیم و وقتی قدم به بطن جامعه می گذاریم، تازه میفهمیم که چه قدر ضعیفیم، زبونیم، پستیم و خوار.  چه قدر ضعیفیم که آن احساس قشنگ را به یک خیال می فروشیم. شاید به یک خیال شهوت انگیز!! غمناک است و دردناک.


دیگه نمی خوام از درد بگم. می خوام از غرور بگم. از اینکه میشه خوب بود و باید خوب بود. خوب بودن نه برای بهشت. خوب بودن نه برای حوری بهشتی و نه برای غذاهای بهشتی. خوب بودن به عنوان یک نیاز. به عنوان یه اساس فطری و روحی برای انسان بودن و انسانیت. نیایش و عبادت نه برای سنگین کردن اعمال خوب و توشه آخرت، بلکه برای داشتن یه احساس لذت بخش در حین گفنگو با خداوند عالم، قادر و مطلق. برای خوشبخت بودن.
مگه خوشبختی چیه؟ یکی از فلاسفه میگه که خوشبختی که ما در موردش صحبت می کنیم،فقط نداشتن بدبختیه! خوشبختی واقعی چیز دیگه س.
شاید خوشبختی تشکیل شده از لحظات شاد و آرامش بخشی باشند که به صورت نقاطی روی خط ممتد زندگی هستند. هرچه این نقاط به هم نزدیکتر و بیشتر باشند، ادم خوشبخت تره.

خوشبختی یه مفهوم کلیه و هر کسی برداشتهایی ازش داره.

ادامه دارد...


پی نوشت:

البته شاد بودن و خوشبخت بودن چیزایی هستند که حالتها و دلایل مختلف دارند. بعضیا شادند اما غافل. به عبارتی "سرخوش" اند؛ یک نوع شادی که ناشی از عدم آگاهیه؛ یک شادی کاذب و زودگذر.

اما یک نوع شادی قلبی هست که ناشی از یک عمل و یا فعالیت مبتنی بر ارزشهای انسانی است. و چون انسان در درون قلبش شاده و روح آگاهش شاده، پس ماندگار و حقیقیه.

و همین طور خوشبختی.